31/2/91
سلام خوش زبون من.دیروز یادم رفت چند تا از شیرین زبونی هات رو بنویسم. روزجمعه قرار بودبا هم بیرون بریم،شما زودتر لباسهات رو پوشیده بودی و روی پله ها ایستاده بودی و هی دادمیزدی براره داود بدو.جدیدا تا صدات میکنم جواب میدی ((بله)). همه چیز رو دیگه داری میگی و جمله سازی میکنی.دیروز دیدم خود بخودداری شعر شب شد لالا کن رو میخونی یا با من شعرها رو همخونی میکنی. قربون دخملی زرنگ و باهوشم برم .
نویسنده :
مامان و بابا
13:15